نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

چهارده ماهگيت مبارك عسلم...

عزيز دلم سلام ...چهارده ماه از زندگيت گذشت عزيزم...يه جورايي زود گذشت  اما خداروشكر چرا كه با بودنت زندگي من و بابايي شيرين تر از قبل شده...خيلي شر و شيطون شدي...الان ديگه كاملا راه ميري و دوس داري بدون اينكه دستت رو بگيريم به تنهايي راه بري هفته پيش كه مشهد بوديم  بيرون همش دوس داشتي تنهايي برا خودت راه بري تازه يه دوست هم پيدا كرده بودي و باهاش ميخنديدي...يه كار جالبم كه ياد گرفتي شمردن انگشتاته و پشت سر هم ميگي اك  دو  اك  دو.. ماماني قربونت بشه عزيزم.... تازه ياد گرفتي اخم ميكني اونم چه اخمايي...اين روزا فك كنم دندونات داره اذيت ميكنه چون بهانه گير شدي و اصلا غذا نميخوري و مامان  ناراحته...هنوز همون چهارتا ...
4 اسفند 1392

فرهنگ كلمات نگارجون...

عسل من الان دقيقا يك سال و يك ماه و هجده روزته...الان ديگه تقريبا معني خيلي حرفا رو ميفهمي و خيلي از كلمات رو ميخواي تكرار كني...يه تعداد از كلماتي كه ميگي به اين شرحه: تپ.........يعني توپ(اولين كلمه كه كامل گفتي) داد....يعني افتاد داغ.....يعني بخاري كه داغه اوووووغ........يعني دوغ دد.....ننننني ننننني........يعني ني ني الان ديگه كامل راه ميري و مخصوصا وقتي كفشات پاته لذت ميبري از راه رفتن...دندون دماغ دست وپاها و موهات رو كامل نشون ميدي...مسواكتو برميداري و دندوناتو مسواك ميزني... ...
16 بهمن 1392

اولین های نگارجونی...

نگارجونی. من و بابا تصمیم گرفتیم تو این ستون اولین های تورو ثبت کنیم تا ایشالله بزرگتر که شدی بخونیشون و با یادآوری دوران کودکیت ازش لذت ببری...دوست داریم اولین جیغ وگریه..........٢٩/٩/٩١ اولین مسافرت.............٣/١١/٩١ اولین تلاش برای بردن دستت جلو دهنت.............٢٠/١١/٩١ اولین بار که دستت رو به سمت عروسکات دراز کردی..........٧/١٢/٩١ اولین غلت زدن و برگشتن رو شکم...........٢٥/١/٩٢ اولین بار که با دستت پا تو گرفتی.............٢٠/٢/٩٢ اولین بار که انگشت شست پاتو بردی تو دهنت...............٩/٣/٩٢  اولین بار که به حالت چهار دست و پا شدی...............٤/٤/٩٢  اولین سینه خیز رفتن به جلو..................١٥...
16 بهمن 1392

تولد زنبوري نگار جونم...

اول از همه سيزده ماهگيت مبارك گل من ...نگارجونم چون امسال روز تولدت تو ايام  محرم و صفر بود ازطرفي بابايي هم درگير امتحاناتش بود به همين خاطر تولدت رو باتاخير يك ماهه جشن گرفتيم يعني 28 دي ماه مصادف باشب ميلاد حضرت پيامبر(ص)...بعد از مدتها خونواده ي من و بابايي كه همگي يه جورايي درگير بودن دور هم جمع شديم و شاد بوديم وتقريبا به همه خوش گذشت...تو هم كه حسابي خودتو لوس ميكردي و ميرقصيدي و فك كنم غير از آخرشب كه يكم خسته شده بودي بقيش بهت خوش گذشت...خدارو شكر مهمونام همه راضي بودن...و حالا ميرسيم به تولد زنبوري نگارجون و اينم چندتا از عكساش...  كارت دعوت نگارجوني تزيينات تولد و اما قسمت خوشمزه تولد...ميز شام....
15 بهمن 1392

نگــــــــــارم تولــــــــــدت مبــــــــــارك عزيزم

پارسال همين موقع بي صبرانه منتظر اومدنت بوديم و امسال خدا رو شكر ميكنيم كه فرشته ي كوچيك و نازي مثل شما در كنارمونه و اين لحظات زيبا رو سه نفري كنار هم هستيم...گل خوشبوي من زندگی من و بابايي كم كم داشت یکنواخت می شد كه خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و اون رو به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز قشنگ تر و شیرین تر بشه...خدايا شكرت...با همه وجود دوست داریم و روز تولدت رو كه يكي از بهترين روزاي زندگيمونه بهت تبريك ميگيم... ...
29 آذر 1392

تولد يه جوجه...

نگارم مامان امروز از صبح استرس شديدي داره چون اگه خدا بخواد قراره يه ني ني كوچولوي خوشگل به جمعمون اضافه بشه...اره عزيزم زن دايي جون قراره ايشاله امروز سزارين بشه ويه گل پسر نازنازي  به دنيا بياره...قرار بود مام بريم بيمارستان اما چون بابايي كار داشت نشد بريم اما اگه بعد از ظهر هوا خوب باشه قراره بريم مشهد بيمارستان و اين پسمل خوشگل رو كه احتمالا اسمش آقا تيام باشه ببينيم...ايشاله كه به سلامتي اين جوجوفسقلي به دنيا بياد و بشه همبازي دخترك گل من...امين... ...
25 آذر 1392

اولين مرواريد نگار خانوم بلاخره خودشو نشون داد...

اولين مرواريد نگار خانوم ما بلاخره روز نهم آذر ماه نود و دو نمايان شد و ما رو كلي خوشحال و ذوق زده كرد...نگار خانوم ما از چهارماهگي آب دهن ميريخت و ما حسابي منتظر دندون درآوردنش بوديم تا اينكه سرانجام وقتي دختركمون 11 ماه و11 روزه شد اولين مرواريدش نمايان شد و همه مون رو خوشحال كرد... مباركهههههه عزيزممممم عسلم اولين دندونت دندون پايين سمت راست دراومد و الان بعد از يه هفته دوتا دندوناي بالات هم نمايان شده و قاشق تو دهنت صدا ميده...مامان و بابا قربونت بشن دخترك دندون دارم... اينم يه شعر به مناسبت دندون درآوردن نگار جونم... نگار داره یه دندون       قند می خوره از قندون فرشته ی مهربون  &...
16 آذر 1392

يازده ماهگي نگار و هفتمين سالگرد ازدواج مامان و بابا مبارك...

سلام عسلي من...12ابان هرسال يكي از قشنگترين روزاي زندگي من و بابايي بود يعني سالگرد ازدواجمون اما امسال اين سالگرد يه بوي ديگه اي داشت چرا كه شما جوجه ي مامان به جمع دونفره ما اضافه شدي و امسال اين جشن رو سه نفري كنار هم بوديم ...خدارو هزاران بار شكر كه نعمتي مثل شما رو به من وبابايي هديه كرد... چون نزديك محرم بود و بابايي هم كار داشت اون شب شام رو رفتيم بيرون و قرار شد كيك سالگردمون رو همزمان با 29 ابان يعني 11 ماهگي شما بگيريم...بهمين خاطر رو كيكمون يه عدد هفت گذاشتيم به نشانه هفتمين سالگرد ازدواجمون و يازده تا شمع كوچيك هم دورش به نشانه ي يازده ماهگي شما عزيزم... تواين ماه اولين بار به مدت چند ثانيه اي بدون كمك واستادي  كه من ...
1 آذر 1392

ده ماهگیت مبارک نگارم...

نگار ده ماهه شد دست و هورررراااااااااااااااااا سلام دخترگل مامان...ده ماهگيت مبارك عسلم...من و بابايي خيلي خوشحاليم كه روز به روز شاهد بزرگ شدنت هستيم...ايشالله هميشه سالم و شاد باشي و بزرگ وبزرگتر بشي... تو اين ماه كاراي جالبي ياد گرفتي مثلا به حالت چاردست و پا ميشي وخودتوعقب و جلو ميدي مخصوصا اگه آهنگ هم باشه كه ديگه باشدت بيشتري انجام ميدي بعضي وقتام تو همون حالت پاهاتو هي بالا ميبري يا به قول خودمون بپربپر ميكني هركي اين كارات رو ميبينه غش ميكنه از خنده و خوشش مياد...گاهي از مبل ميگيري و حتي يكي دو قدم هم ميتوني راه بري...جلو ميز تلويزيون ميري و دكمه تلويزيون رو با انگشت اشارت هي خاموش و روشن ميكني يا صدا رو هي قطع و وصل ميكني...
29 مهر 1392