نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

يازده ماهگي نگار و هفتمين سالگرد ازدواج مامان و بابا مبارك...

1392/9/1 9:07
نویسنده : فاطمه
584 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلي من...12ابان هرسال يكي از قشنگترين روزاي زندگي من و بابايي بود يعني سالگرد ازدواجمون اما امسال اين سالگرد يه بوي ديگه اي داشت چرا كه شما جوجه ي مامان به جمع دونفره ما اضافه شدي و امسال اين جشن رو سه نفري كنار هم بوديم ...خدارو هزاران بار شكر كه نعمتي مثل شما رو به من وبابايي هديه كرد...قلبقلبقلب

چون نزديك محرم بود و بابايي هم كار داشت اون شب شام رو رفتيم بيرون و قرار شد كيك سالگردمون رو همزمان با 29 ابان يعني 11 ماهگي شما بگيريم...بهمين خاطر رو كيكمون يه عدد هفت گذاشتيم به نشانه هفتمين سالگرد ازدواجمون و يازده تا شمع كوچيك هم دورش به نشانه ي يازده ماهگي شما عزيزم...

تواين ماه اولين بار به مدت چند ثانيه اي بدون كمك واستادي  كه من وبابايي كلي ذوق كرديم از ايستادنت...از ميز ميگيري و به  كمك دستات دور ميز رو كامل راه ميري ودور ميزني...تاصداي زنگ مياد به درنگاه ميكني و منتظري ببيني كيه...گوشي تلفن رو برميداري و ميبري كنارگوشت و صحبت ميكني...همش دوس داري يكي باهات بازي كنه مخصوصا امسال عاشورا تاسوعا كه دورت شلوغ بود حسابي خوشحال بودي و برا عموهات خودشيريني ميكردي...تازه يه چيز جالب  ياد گرفتي وقتي ميخواي از چيزي بگيري و بلند شي ميگي "ياععععععععععععععع" يعني ياعلي...ماماني قربونت بشهماچماچماچ

اينم چندتا از عكساي دخملي نانازم...

 12 آبان 92 و نگار درحال خوردن سيب زميني

بعداز برگشتن از رستوران با دو تا شاخه گل قشنگ كه بابايي يكيشو برا من و يكيشو برا دخملش خريده بود...قلب

 

كيك سالگرد ازدواجمون و يازده ماهگي نگارطلا...

اينم چند تا از عكساي متفرقه جوجومون...

نگار تازه از خونه عمه جون اومده...

نگار تو اتاقش...

نگار تو كتابخونه...خنده

خوابيدن نگار...صبح قبل از اينكه بره خونه عمه جون...خنده

تلاش نگار براي درآوردن كلاهش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)