نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

سلام دوباره عشق من...

سلام نگاری جون...اومدم دوباره برات بنویسم.... ایام عید رو به خوبی پشت سر گذاشتیم عید امسال با وجود تو خیلی قشنگ تر از قبل شده بود...خیلی از فامیلا که هنوز تورو ندیده بودن دیدنت... خیلی خوشحالم... الان چهار ماه ونیمته حسابی شیطون شدی وبازیگوش...دوس داری همش تو شلوغی باشی...صبح ها که بابایی میره سر کار من وتو تنهاییم و تو حسابی از تنهایی بدت میاد...مخصوصا وقتی میریم خونه ی بابایی و مامان جون اینا بعد از اومدن خونمون حسابی بیقراری می کنی...الان چند روزه سرما خوردی ایشالله بهتر که شدی دوباره عصرا با بابایی میریم بیرون عزیز دلم... بیست ونهم فروردین واکسن چهار ماهگیت رو زدیم...اولش که خانوم پرستار واکسنو زد به پای چپت جیغ بلندی کشیدی ک...
16 ارديبهشت 1392

خوش اومدی فرشته کوچولو

سلام عشق من وبابا....نگار دختر گلم بالاخره اومدی تو بغل من وبابایی...روز بیست ونهم آذر ماه نود ویک خدا تو فرشته ی ناز رو به من وبابایی داد...خدا رو شکر میکنیم که خدا هدیه ای به این شیرینی رو سالم وسلامت به ما عطا کرده...ازش میخوایم که کمکمون کنه تا ازتو فرشته کوچولو به خوبی مراقبت کنیم.... ان شاالله....باز میام برات مینویسم فرشته ی ناز من.... ...
17 اسفند 1391

شروع خرید...

به نام خدایی که همه دوسش داریم... دوباره سلام نی نی گلم...خوبی مامان جون... الان داشتیم من وبابایی تصمیم می گرفتیم برا دخملیمون چیا خرید کنیم...البته هفته پیش یه چندتا لباس کوچولو وخوشگل برات خریدیم اما خوب باید جدی تر شروع کنم تا زودتر از بابت خریدا خیال من وبابایی راحت بشه عزیزم... خدایا مواظب دخملی گلمون باش و ایشالله به سلامتی و به موقع به دنیا بیاد...آمین... ...
25 شهريور 1391

سلام دخمل گلم...

اول به نام خدایی که هممون دوسش داریم... دوباره سلام نی نی گلم یا بهتره بگم دخمل گلم...هفته پیش سیزدهم شهریورمن وبابایی رفتیم دکتر وازش خواستم بفرسته سونوی سه بعدی تا بتونیم تو رو ببینیم. حدود یه ساعتی منتظر موندیم اما ارزششو داشت چرا که هر دومون ذوق زده شدیم وقتی دکتر تو رو بهمون نشون داد. گفت که دخملی و ما خیلی خوشحال شدیم... اما دستاتو برده بودی جلو صورتت و نمیذاشتی من وبابایی صورت ماهتو ببینیم...بابایی می گفت دخترم باحیاس نمیذاره کسی ببینتش... خلاصه طول کشید تا صورتتو بهمون نشون دادی...تازه خمیازه هم کشیدی...قربونت برم زود بیا بغلم تا عکس و فیلماتو بهت نشون بدم... چند تا لباس کوچولو هم برات گرفتم وایشالله باید ...
19 شهريور 1391

خدایا به امید تو...

اول سلام به خدایی که هممون دوسش داریم... دوم سلام نی نی گلم .خوبی . امروز ٢٢ هفته و ٥ روزته یعنی حدود ٩ روزه که وارد ماه شش شدی.. من وبابایی خیلی خیلی دوست داریم و منتظرتیم زود بیای بغلمون... آخرین باری که رفتم سونو هفته١٤ بودی که گفته احتمالا دخملی...هر چی باشی تو حاصل عشق من وبابایی هستی ودوست داریم... ایشالله اگه خدا بخواد هفته بعد دوباره میرم سونو تا هم جنسیتت قطعی بشه و هم بتونم دوباره ببینمت که چقدر یزرگ شدی... خدایا شکرت از اینکه این نی نی گولو رو تو دلم کاشتی و ازت میخوام خودت حفظش کنی و مواظبش باشی...آمین... ...
8 شهريور 1391