سلام دوباره عشق من...
سلام نگاری جون...اومدم دوباره برات بنویسم....
ایام عید رو به خوبی پشت سر گذاشتیم عید امسال با وجود تو خیلی قشنگ تر از قبل شده بود...خیلی از فامیلا که هنوز تورو ندیده بودن دیدنت...خیلی خوشحالم...
الان چهار ماه ونیمته حسابی شیطون شدی وبازیگوش...دوس داری همش تو شلوغی باشی...صبح ها که بابایی میره سر کار من وتو تنهاییم و تو حسابی از تنهایی بدت میاد...مخصوصا وقتی میریم خونه ی بابایی و مامان جون اینا بعد از اومدن خونمون حسابی بیقراری می کنی...الان چند روزه سرما خوردی ایشالله بهتر که شدی دوباره عصرا با بابایی میریم بیرون عزیز دلم...
بیست ونهم فروردین واکسن چهار ماهگیت رو زدیم...اولش که خانوم پرستار واکسنو زد به پای چپت جیغ بلندی کشیدی که دل من و مامان جون کباب شد اما خوب اسباب بازیاتو برده بودیم باهاشون سرگرم شدی...بعدشم یکم تب کردی اما خدا رو شکر به اندازه واکسن دو ماهگیت اذیت نشدی...وزنت 6800 قدت 62 و دور سرت 41 بود وخانوم پرستار گفت همش نرماله...خدایا شکرت...
الان تو مرخصی هستم خدا کنه مرخصی نه ماه تصویب بشه تا بیشتر بتونم پیش گلم باشم...البته اگرم نشه احتمالا تا یک سالگیت اگه بشه میخوام مرخصی بگیرم عزیزم...اما خوب با قلب کوچیک ومهربونت دعا کن ایشالله یه پرستار خوب برات پیدا کنم...ایشاللهفعلا میبوسمت باز میام...