نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

دوسالگي دخملي وعفونت...

1393/10/10 11:18
نویسنده : فاطمه
810 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم...اول از همه ببخشي به خاطر تاخير زياد و دير بروز شدن وبلاگت...امسال پاييز همش درگير سرماخوردگي خودم و شما بودم اين بود كه فرصت نشد بنويسم...

اول از همه خدا رو شكر به خاطر بهبوديت و سلامتيت دختر گلم...اما پاييز امسال در كنار همه ي قشنگيش يكم بهم سخت گذشت چرا كه مهر و آبان خودم بدجور سرماخوردم و با اينكه همش بخور تو خونه روشن بود و ماسك ميزدم اما شمام بعد از من مريض ميشدي...از همه سخت تر آذر ماه بود كه دهم شما تب شديدي كردي و دو روز همش تبت بالا حدود 40 بود...رفتيم دكتر برات آزمايش نوشت تا اينكه سه چهار روز بعد كه بهتر شدي خودم دوباره سرماخوردم و شمام كه بدنت ضعيف شده بود باز ازم سرماخوردگي گرفتي...خلاصه آزمايشت رو گذاشتم بهتر بشي بعد بگيريم ازت...شما بعد از سه چهار روز بهتر شدي تا اينكه باز بعد از يه روز قطع شدن داروهات استفراغ و تب شديدت باز شروع شد ديگه كلافه شده بودم و كارم همش گريه بود آخه خيلي خيلي ضعيف شدي...بردمت دكتر و گفت احتمالا عفونت ادراري داري و آزمايش ادرار نوشت برات...روزاي خيلي سختي بود موقع ادرارت همش جيغ ميكشيدي و گريه ميكردي و همزمان اسهال شديد هم بودي...اشتهات هم كم شده بود...خلاصه آزمايشات رو رفتيم داديم كه چون آنتي بيوتيك مصرف كرده بودي چيزي مشخص نشد...قراره امروز آزمايش خونت رو ببرم دكترت نشون بدم البته هم كم خوني و هم كمبود روي تو آزمايشت مشخصه...ايشاله كه چيزي نيس و درمان ميشه...خدايا خودت اين كوچولوها رو حفظ كن كه ايشاله هيچ وقت مريض نشن...امين...

راستي هفته پيش هم دقيقا شب بيست و هشتم صفر شب تولدت بود كه متاسفانه نتونستيم تولد برات بگيريم...

البته ميگم تولد تولد تولــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــاركـــــــــــــــــــــــ  عزيزم عشقم نفسم

اما اگه خدا بخواد ايشاله به زودي تولد دوسالگيت رو جشن ميگيريم و اينجا عكسات رو ميذارم....

راستي از حرف زدن قشنگت بگم كه اولين دوكلمه پشت سرهم "عروسي فرنوش" بود كه دقيقا شونزده مرداد همزمان با عروسي دخترعموت فرنوش گفتي و بعد ازاون شهريور ماه سه كلمه اي گفتي و بعدشم كه ديگه جمله هات فعل دار شد...الان خيلي خيلي شيرين و كامل و درست جمله ها رو ميگي...ديروز رفته بودي رو چارچوب در اتاقت واستاده بودي و گفتي "مامان من ماشاله قدم بلند شده" منم غش و ضعف رفتم از حرف زدنت و ميخواستم درسته غورتت بدم...

عسلكم مواظب خودت باش ...باز ميام و مينويسم برات...بوسسسسسس...بوسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)