نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

اين روزاي نگارجوني...

1394/2/15 13:4
نویسنده : فاطمه
643 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم...دختر شيطون و شيرين من...ببخشيد كه غيبتم طولاني شده آخه خيلي درگير كار شدم كمتر فرصت ميشه برات بنويسم...اندر احوالات شما عرض كنم كه خانومي شدي برا خودت...حسابي شيرين زبوني ميكني و بعضي وقتا حرفاي بزرگتر از سنت ميزني...من و بابايي عاشقانه دوست داريم و خدا رو بخاطر وجود تو فرشته زميني هزاران بار شكر ميكنيم...بوسمحبت

شب ميلاد پيامبر كه تاريخ 93/10/18 ميشد و فرداش جمعه هم بود برا شما تولد دوسالگيت رو جشن گرفتيم وطبق معمول مامان جون اينا و داييها ازسبزوار اومدن و فاميلاي بابا هم كه بودن...امسال تولدت رو تم كيتي گرفتم كه خودت عاشقشي و دوسش داشتي...خيلي خوب بود و با سال قبل خيلي فرق داشت چون كاملا فهميده شدي و كلي ذوق ميكردي و ميرقصيدي...خلاصه خيلي خوش گذشت...الان سركارم و عكساش همرام نيست ايشاله سرفرصت ميذارم گلم...دلغکجشن

توماه بهمن هم چون پستونك خوردنت (به قول خودت ننو قه قهه) ديگه خيلي شديد شده بود خيلي نگران شده بودم با بابايي تصميم گرفتيم كم كم تركت بديم چون به قول دكتر برا دندونات ضرر داشت...پستونك آخريت كه با دندونات ي تيكه از سرشو جدا كرده بودي كامل سرش كنده شد و با بابايي فك كرديم الان بهترين وقته...اولش فك نميكرديم به اين راحتي كنار بياي اما خدا روشكر غير از چند شب اول كه بي تابي ميكردي خوب كنار اومدي...اون چند شب خيلي سخت بود نميخوابيدي و بهانه گيري ميكردي مجبور بودم رو پام بذارم و قصه بگم تا خوابت ببره...خونه عمه جون هم همينجوري بودي اما باز خودت توضيح ميدادي كه ننوم سرش كنده شده.قربون دخمليم بشم منمحبت خلاصه تو دوسال و دو ماهگيت ديگه با پستونك خداحافظي كرديتشویقتشویقتشویق

حالا ميرسيم به اسفند ماه 93 كه از دوسالگيت پروژه از جيش گرفتنت رو شروع كرده بودم اما اسفند ديگه جدي تر شد آخه تصميم داشتم تو عيد كه خودم پيشتم كامل از پوشك بگيرمت...خدا رو شكر زود ياد گرفتي و فقط در حد يكي دوبار خودتو خيس كردي البته تو عيد هم فقط شبا پوشك شدي تا اينكه از فروردين امسال ديگه شبام پوشكت نكردم و ميبردمت دستشويي...تو اين شبا هم فقط يه بار جيش كردي تو رختخوابت و ازون به بعد ديگه كامل ياد گرفتي...بلاخره نگار ما تو دو سال و سه ماهگيش با پوشك خداحافظي كرد...كف دست هوراااااااااااااا به افتخارشبوستشویقمحبت

امسال لحظه سال تحويل اولين سالي بود كه خونه خودمون بوديم و سه نفري كنار سفره هفت سين سال نو رو جشن گرفتيم...لحظه خيلي قشنگي بود...تو عيد هم با دايي اينا رفتيم تهران چون از طرف اداره ي بابايي هتل داده بودن...خيلي خوب بود و شما با كارن جون حسابي بازيگوشي ميكردين...اما به دوتاييتون خوش گذشت و خدا روشكر زياد اذيت نكرين...

از اين ور عيد هم چند روزي تو هفته آيناز يا به قول شما آينازي جون مياد خونه عمه جون و باهم خوب بازي ميكنين...منم خوشحالم كه تنها نيستي و يه هم بازي پيدا كردي...دختركم مواظب خودت باش باز ميام و برات مينويسم فقط ببخشيد كه نتونستم عكسات رو تو اين پست بذارم...

دوست دارم عشقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم و ميبوسمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتبوسبوسبوس

پسندها (4)

نظرات (5)

مامان مریم
22 اردیبهشت 94 14:30
سلام نگار جون خوشگل عزیز دلم ایشالا 120 ساله بشی عروسکم و همیشه زیر سایه پدر و مادر شاد و سر حال باشی خانومی
مرمر
5 خرداد 94 11:19
ببخشيد پيغامتون رو اشتباه حذف كردم. ممنون مرجان گلم...آرتين خان رو ببوس
مهناز
11 خرداد 94 10:43
چه وبلاگ زیبایی داری چه نوشته های قشنگی لینک شدید با افتخار فراوان
مامان سایدا گلی
16 خرداد 94 11:50
سلام عزیزم من هم دوست دارم با شما درارتباط باشم و آدرس شما رو لینک کردم
مامان مریم
20 خرداد 94 0:48
عزیزم خیلی وبلاگ قشنگی دارید . فکر کنم عرشیا و نگار تقریبا هم سن هستند. انشاله که همه نی نی ها سالم باشن ان شاله عزيزم...با اجازه تبادل لينك...