چهارده ماهگيت مبارك عسلم...
عزيز دلم سلام ...چهارده ماه از زندگيت گذشت عزيزم...يه جورايي زود گذشت اما خداروشكر چرا كه با بودنت زندگي من و بابايي شيرين تر از قبل شده...خيلي شر و شيطون شدي...الان ديگه كاملا راه ميري و دوس داري بدون اينكه دستت رو بگيريم به تنهايي راه بري هفته پيش كه مشهد بوديم بيرون همش دوس داشتي تنهايي برا خودت راه بري تازه يه دوست هم پيدا كرده بودي و باهاش ميخنديدي...يه كار جالبم كه ياد گرفتي شمردن انگشتاته و پشت سر هم ميگي اك دو اك دو.. ماماني قربونت بشه عزيزم....تازه ياد گرفتي اخم ميكني اونم چه اخمايي...اين روزا فك كنم دندونات داره اذيت ميكنه چون بهانه گير شدي و اصلا غذا نميخوري و مامان ناراحته...هنوز همون چهارتا دندون جلوت دراومده و ايشاله زودي بقيش دربياد تا دختركم بيشتر از اين اذيت نشه....عيدم كه نزديكه و من و بابايي بيشتر ازخودمون به فكر خريداي شما جوجه طلا هستيم...البته يه سري لباسات هنوز مونده كه برا عيد اندازت ميشه و يه سري هم خريديم اما بايد خريداتو كامل كنيم...عسلكم مواظب خودت باش