شیرین کاری های دخملی...
سلام نگار جونی....الان تو خواب ناز هستی و فرصت شد بیام و وبلاگتو بروز کنم...
این روزا خیلی شیرین شدی و حرکتای جالبی یاد گرفتی...خیلی راحت غلت میزنی و به دور وبرت میچرخی... بعدش شدید پاهاتو رو زمین فشار میدی تا به جلو حرکت کنی اما چون هنوز قدرتشو نداری زودی خسته میشی و حوصلت سر میاد و دوباره به پشت برمیگردی...من و بابایی منتظریم ببینیم کی عسلمون جلو میره تا اون رو هم تو ستون اولین هات ثبت کنم...
پاهاتو تو دستت میگیری وحتی انگشت پاتو میبری دهنت...تو این حالت خیلی خواستنی میشی عزیزم...یکی از عکساش رو صفحه قبل برات گذاشتم عسلم...
وابستگیت به من و بابایی هم خیلی بیشتر شده و غریبه ها رو که میبینی بغض میکنی و گریه میکنی...مثلا دیشب که با بابایی تو رو بردیم پارک رو صندلی نشسته بودیم که یه خانوم اومد کنارم نشست ...تو همش به اون خانوم نگاه میکردی و بغض کرده بودی...بالاخره ام گریت گرفت...بنده خدا خانومه دید گریه کردی پاشد رفت...من وبابایی هم کلی بهت خندیدیم...
دیروز بابایی تو رو تو گهوارت گذاشت و برات تاب تاب عباسی رو میخوند تو هم کلی برا بابایی خندیدی...اینم عکسشه گل من...
دخترکم مامان وبابا خیلی دوست دارن و برا بزرگ شدن و خوشبختیت تمام تلاششونو میکنن...امیدوارم روزی که خودت اینا رو میخونی این رو درک کرده باشی...
خدایا این فرشته آسمونی رو خودت بهمون دادی خودت مواظبش باش و برامون حفظش کن...آمین...