شروع غذای کمکی
سلام دختر گلم...نگار جونی الان شیرتو خوردی و راحت خوابیدی...بابا هم سرکاره...امروز چهار ماه و بیست وشش روزته و ایشالله چند روز دیگه پنج ماهت تموم میشه و میری تو شش ماه...چقدر زود میگذرن این روزای با تو بودن و منم هر لحظه که دارم به پایان مرخصیم نزدیک میشم نگرانیم بیشتر میشه...ایشالله هرچی خدا بخواد...چاره ای نیس دیگه...
شیرینکاریات هم روز به روز داره بیشتر میشه. یه حرکتی که چند روزه یاد گرفتی اینه که به پشت که درازی با پاهات خودتو رو زمین هل میدی...من و بابایی لذت میبریم از این کارات...خدایا نگارجونی رو برامون سالم حفظش کن ایشالله...
قراره یکی دو روز دیگه ببرمت پیش دکترت تا اگه صلاح بدونه غذای کمکیت رو شروع کنم...آخه الان دیگه بیشتر شیرخشک میخوری و شیر مامانی هم کمه هم دیگه قبول نمیکنی
دیروز تو خونه وزنت کردم 7 کیلو بودی...فک کنم یه کم کمه نسبت به آخرین بار...حالا رفتیم دکتر اینو بهش میگم ببینم نظرش چیه...
دخترکم مواظب خودت باش...میبوسمت.