نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

نگارجونم دوسال و نيم شد...

سلام عشقم.نفسم.جيگرم عزيزكم شما شنبه هفته پيش مورخ 94/3/28 دوسال و نيم شدي ...مباركه و خدا رو هزاران مرتبه شكر ...ايشاله خداوند عمر طولاني به شما بده و من وبابايي شاهد موفقيتت تو تمام عرصه هاي زندگيت باشيم...آمين عكسام كه طبق معمول چون سركارم ميمونه برا بعد گلم...بوس بوس
10 تير 1394

زيارت امام رضا(ع)

سلام عشق من ...گلم تو اين مدت دوسال و نيم كه از عمر قشنگت ميگذره خداروشكر زياد رفتيم مشهد اما هر دفعه به نوعي قسمت نشده باهم بريم زيارت و از دور سلام داديم...تا اينكه بلاخره امام رضا(ع) ما روطلبيد و برنامه ها جور شد و تاريخ 94/3/8 رفتيم مشهد و زيارت امام رضا(ع)...اونجا خيلي ذوق زده شدي و اصلا وا نميستادي ازت عكس بگيريم و ازون به بعد هم تا تلويزيون يه مسجد يا حرم گنبدي رو نشون ميده زودي ميگي " امام رضا ". قربونت برم دخترم...اينجا يكي دو تا از عكسات رو ميذارم دخملكم...زيارتت قبول...اميدوارم هميشه در پناه خدا و امام رضا(ع) سالم و سلامت و موفق باشي... قربونت برم با اين چادر سر گرفتنت   ...
25 خرداد 1394

نوروز94...

گلكم امسال نوروز سال اولي بود كه خونواده سه نفريمون كنار هم و توخونه خودمون بوديم...خيلي خوب بود و شمام تا اون ساعت(حدود دو نيمه شب) بيدار بودي...اينجا يه چندتا از عكساي عيد نوروز رو برات ميذارم عزيزم... لحظه سال تحويل و نگار كنار سفره هفت سين روز بعد موقع رفتن عيد ديدني خونه باباجان... و البته اينم قبل سال تحويل نگار با تيپ اسپرت عيد.(هنوز مارك شلوارش آويزونه )     ...
23 خرداد 1394

كلكسيون پستونكاي نگار...

سلام عشقم ...همونطور كه تو پستاي قبلي گفتم شما تو دوسال و دو ماهگي با پستونك خداحافظي كردي اما من يادگاري تمامشونو نگه داشتم اينم عكسشه... و اين آخريه كه با كندن سرش ديگه با پستونك(به قول خودت ننو) خداحافظي كردي گلم...تازه به واسطه اين آخريه رنگ بنفش رو هم ياد گرفتي و هرچيز بنفش رنگ رو ميبيني ميگي "مثل ننوي نگار بنفشه"     ...
23 خرداد 1394

عكساي تولد دوسالگي نگار طلا...

سلام عشق ماماني...اينجا ميخوام يه تعداد از عكساي تولد دوسالگيت رو بذارم البته با تاخير گلم ببخشيد ديگه همش به خاطر مشغله كاري بوده...امسال تولدت با تم كيتي بود كه خيلي دوستش داشتي...اينم يه تعداد از عكسات... ميز شام...   اينم جوجه طلاي ما... و اينم كيك تولد نگار گلي و نگار درحال فوت كردن شمع تولدش... اينم اخر تولد و عكست با باباجون و دايي جونيا و كارن فسقلي... ونگار بعد از تولد با كادوهايي كه گرفته بود... ...
23 خرداد 1394

اين روزاي نگارجوني...

سلام دختر قشنگم...دختر شيطون و شيرين من...ببخشيد كه غيبتم طولاني شده آخه خيلي درگير كار شدم كمتر فرصت ميشه برات بنويسم...اندر احوالات شما عرض كنم كه خانومي شدي برا خودت...حسابي شيرين زبوني ميكني و بعضي وقتا حرفاي بزرگتر از سنت ميزني...من و بابايي عاشقانه دوست داريم و خدا رو بخاطر وجود تو فرشته زميني هزاران بار شكر ميكنيم... شب ميلاد پيامبر كه تاريخ 93/10/18 ميشد و فرداش جمعه هم بود برا شما تولد دوسالگيت رو جشن گرفتيم وطبق معمول مامان جون اينا و داييها ازسبزوار اومدن و فاميلاي بابا هم كه بودن...امسال تولدت رو تم كيتي گرفتم كه خودت عاشقشي و دوسش داشتي...خيلي خوب بود و با سال قبل خيلي فرق داشت چون كاملا فهميده شدي و كلي ذوق ميكردي و ميرقصي...
15 ارديبهشت 1394

دوسالگي دخملي وعفونت...

سلام دختر قشنگم...اول از همه ببخشي به خاطر تاخير زياد و دير بروز شدن وبلاگت...امسال پاييز همش درگير سرماخوردگي خودم و شما بودم اين بود كه فرصت نشد بنويسم... اول از همه خدا رو شكر به خاطر بهبوديت و سلامتيت دختر گلم...اما پاييز امسال در كنار همه ي قشنگيش يكم بهم سخت گذشت چرا كه مهر و آبان خودم بدجور سرماخوردم و با اينكه همش بخور تو خونه روشن بود و ماسك ميزدم اما شمام بعد از من مريض ميشدي...از همه سخت تر آذر ماه بود كه دهم شما تب شديدي كردي و دو روز همش تبت بالا حدود 40 بود...رفتيم دكتر برات آزمايش نوشت تا اينكه سه چهار روز بعد كه بهتر شدي خودم دوباره سرماخوردم و شمام كه بدنت ضعيف شده بود باز ازم سرماخوردگي گرفتي...خلاصه آزمايشت رو گذاشتم به...
10 دی 1393

نگار ما يك سال و نيم شد...مباركه...هورااااااااا

سلام عسل مامان.سلام عشق مامان .....نميدوني اين روزا كه ميگذره هر روز داري شيرين تر و بازيگوش تر ميشي....روزي هزاربار خدا رو به خاطر داشتنت و سلامتيت شكر ميكنم...خدا ايشاله به همه اين نعمت شيرين و ستودني رو بده....آمين دختركم اول از همه منو ببخش بخاطر مشغله ي زياد نتونستم زودتر بيام و برات بنويسم...بهار رو پشت سر گذاشتيم و همچنان صبح ها كه من و بابايي سر كاريم شما پيش عمه جون ميري و تا ظهر اونجايي...دست اين عمه ي مهربون درد نكنه ...الان تقريبا هر كلمه اي رو ميخواي تكرار كني...اين كلمات رو جديدا ياد گرفتي و خيلي راحت ميگي: ماشين-دوست(يعني دوست دارم)-امير محمد-باباجي(يعني باباجون)-مامان جي(يعني مامان جون)-دايي-عمو-نگين(دخترعموت)-عزيز(يعني...
14 تير 1393

سال نو مبارك

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است .......در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست......خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است پيشياپيش سال نو رو به همه ي دوستان تبريك ميگم. عسلكم اميدوارم سال 93 سالي سرشار از خوشي و شادي برا خونواده ي كوچيك سه نفري ما باشه...همسر مهربانم و نگار عزيزم عاشقتونم   راستي نگارم پانزده ماهگيت كه مصادف با آغاز فصل بهاره رو بهت تبريك ميگم ...خدايا شكرت به خاطر وجود اين جوجه طلايي...بوس بوس هزارتااااااا ...
27 اسفند 1392